کد مطلب:28947 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

قصاص ابن ملجم












3007. تهذیب الأحكام - به نقل از ابو مطر -: چون ابن ملجم فاسق - كه لعنت خدا بر او باد - امیر مؤمنان را ضربت زد، حسن علیه السلام به امام علیه السلام گفت: او را بكشم؟

فرمود: «نه؛ ولی زندانی اش كن. اگر من مُردم، او را بكُشید و اگر مُردم، مرا در همین پُشت، در قبر دو برادرم هود و صالح علیهما السلام به خاك سپارید».[1].

3008. فضائل الصحابة - به نقل از حسن بن كثیر، از پدرش -: گفتم: ای امیر مؤمنان! قبیله مراد را به ما واگذار كن، كه برای آنان هرگز بار شتر و گله گوسفندی باقی نمانَد و نابودشان كنیم.

فرمود: «نه؛ ولی این مرد را زندانی كنید. اگر من مُردم، او را بكُشید و اگر زنده ماندم، برای زخم [ من ] قصاص است».[2].

3009. مقاتل الطالبیّین - به نقل از عبد اللَّه بن محمّد ازدی -: ابن ملجم ملعون را بر علی علیه السلام وارد كردند. من نیز با كسانی كه وارد شدند، داخل رفتم. شنیدم كه علی علیه السلام می فرمود: «"النَّفْسَ بِالنَّفْسِ؛[3] جان در برابر جان". اگر مُردم، او را بكشید، همچنان كه مرا كشت و اگر سالم ماندم، درباره آن فكر خواهم كرد».[4].

3010. الإرشاد: مردم نزد امیر مؤمنان آمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان! دستور خود را درباره این دشمن خدا بفرما، كه امّت را هلاك كرد و آیین را تباه ساخت.

امیر مؤمنان به آنان فرمود: «اگر زنده ماندم، خودم می دانم كه چه كنم و اگر از دنیا رفتم، با او همان كنید كه با قاتل پیامبر می كنند. او را بكشید، پس از آن به آتش بسوزانید».[5].

3011. مسند ابن حنبل - به نقل از ابو تحیی -: چون ابن ملجم به علی علیه السلام آن ضربت را زد، علی علیه السلام فرمود: «با او همان كنید كه پیامبر خدا می خواست با كسی انجام دهد كه قصد كشتن حضرتش را داشت».

پس فرمود: «بكشیدش و سپس بسوزانیدش».[6].

3012. تاریخ الیعقوبی: مردم جمع شدند و با حسن بن علی علیهما السلام بیعت كردند. حسن بن علی علیهما السلام به مسجد جامع بیرون آمد و خطبه بلندی خواند و عبد الرحمان بن ملجم را فرا خواند.

ابن ملجم گفت: پدرت تو را به چه چیز فرمان داد؟

فرمود: «مرا امر كرد كه جز قاتلش را نكشم، شكمت را سیر كنم، جای تو را نرم سازم. اگر زنده ماند، خودش قصاص یا عفو می كند و اگر درگذشت، تو را به او ملحق كنم».

ابن ملجم گفت: حقّا كه پدرت در حال خشم و رضا حق می گفت و به حقْ داوری می كرد.

حسن علیه السلام با شمشیر بر او ضربت زد. او ضربت را با دست گرفت. دستش قطع شد. آن گاه [ حسن علیه السلام ] او را كشت.[7].

3013. الإرشاد: چون علی علیه السلام درگذشت و خانواده اش از خاكسپاری او آسودند، حسن علیه السلام نشست و فرمود تا ابن ملجم را آوردند. چون در مقابل امام علیه السلام ایستاد، ایشان فرمود: «ای دشمن خدا! امیر مؤمنان را كشتی و فساد بزرگی در دین پدید آوردی». سپس دستور داد گردنش را زدند.

امّ هیثم دختر اسود نخعی جسد او را درخواست كرد تا عهده دار سوزاندنش شود. امام علیه السلام جسدش را به او داد. او هم با آتش آن را سوزاند.[8].

3014. تاریخ الطبری: علی علیه السلام حسن علیه السلام را از مُثله كردن [ قاتلش ] نهی كرده و فرموده بود: «ای فرزندان عبد المطّلب! مبادا شما را چنین بیابم كه به ریختن خون های مسلمانان پرداخته اید و می گویید: امیر مؤمنان كشته شد، امیر مؤمنان كشته شد! آگاه باشید، به قصاص خون من جز قاتلم كشته نشود. حسن! بنگر اگر من از این ضربتْ جان باختم، او را تنها یك ضربت درمقابل آن ضربت بزن و این مرد را مُثله نكن، كه من از پیامبر خدا شنیدم می فرمود: "از مثله كردن بپرهیزید، هرچند كه درباره سگ هار و درنده باشد!"».

چون حضرت وفات یافت، امام حسن علیه السلام فرستاد ابن ملجم را آوردند. ابن ملجم به امام علیه السلام گفت: آیا می خواهی برایت چیزی بگویم؟ به خدا سوگند، من هرگز عهدی با خدا نبستم، مگر آن كه به آن وفا كردم. من كنار خانه خدا با خدا عهد بستم كه علی و معاویه را بكشم یا در این راه كشته شوم. اگر بخواهی، مرا آزاد كن تا در پی كشتن معاویه بروم. برای توست عهد خدا بر گردن من كه اگر او را نكشتم، یا اگر كشتم و زنده ماندم، كه پیش تو آیم و دستم را در دستت بگذارم.

حسن علیه السلام فرمود: «نه به خدا سوگند، مگر آن كه آتش را ببینی!». سپس او را پیش كشید و كشت. آن گاه مردم جسدش را گرفته، در حصیر پیچاندند و به آتش كشیدند.[9].









    1. تهذیب الأحكام: 66/33/6، فرحة الغریّ: 38.
    2. فضائل الصحابة: 944/560/2، تاریخ دمشق: 555/42.
    3. مائده، آیه 45.
    4. مقاتل الطالبیّین: 49، المعجم الكبیر: 168/99/1، تاریخ الطبری: 146/5.
    5. الإرشاد: 21/1، إعلام الوری: 391/1، روضة الواعظین: 150.
    6. مسند ابن حنبل: 713/200/1، تاریخ دمشق: 9065/560/42.
    7. تاریخ الیعقوبی: 214/2.
    8. الإرشاد: 22/1، روضة الواعظین: 150، مناقب آل أبی طالب: 313/3.
    9. تاریخ الطبری: 148/5، الكامل فی التاریخ: 435/2 و 436، المعجم الكبیر: 168/100/1.